حالت و چگونگی دست طولانی. طول ید. (یادداشت مرحوم دهخدا). دراز بودن دست. بلنددستی، ظلم و تعدی. (آنندراج). تطاول و تعرض. (یادداشت مرحوم دهخدا). بطش. (ملخص اللغات خطیب). ظلم و ستم و جور و جبر و تعدی و زبردستی. (ناظم الاطباء) : متغلبان دست درازی از حد ببردند و بطاقت رسیدیم. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 66). خروج کرد و دست بقتل مسلمانان و نهب اموال و دیگر دست درازی برآوردند. (جهانگشای جوینی). با همه عالم به لاف با همه خلق از گزاف دست درازی مجوی چیره زبانی مکن. ضیای نیشابوری
حالت و چگونگی دست طولانی. طول ید. (یادداشت مرحوم دهخدا). دراز بودن دست. بلنددستی، ظلم و تعدی. (آنندراج). تطاول و تعرض. (یادداشت مرحوم دهخدا). بطش. (ملخص اللغات خطیب). ظلم و ستم و جور و جبر و تعدی و زبردستی. (ناظم الاطباء) : متغلبان دست درازی از حد ببردند و بطاقت رسیدیم. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 66). خروج کرد و دست بقتل مسلمانان و نهب اموال و دیگر دست درازی برآوردند. (جهانگشای جوینی). با همه عالم به لاف با همه خلق از گزاف دست درازی مجوی چیره زبانی مکن. ضیای نیشابوری
تطاول. ظلم و ستم کردن. تعدی کردن. به ستم کاری کردن. تجاوز کردن: تا کی و کی دست درازی کنم با سر خود بین که چه بازی کنم. نظامی. گربه نه ای دست درازی مکن با دله ای دو دله بازی مکن. نظامی. مفسدان دست برآورده بودند و برخصوص عرب دست درازی بیشتر میکردند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 66). دست درازیها میکرد و کیکاوس خواست تا او را مالش دهد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 42 و حاشیه). این اسماعیلیان در اعمال اصفهان دست درازی میکرده اند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 165). از جانب روم همچنین دست درازیها کرده بودند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 85). وقتی که شاپور بخراسان بود بی ادبیها و دست درازیها کرد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 61) ، به زنی دست یازیدن. به عرض و ناموس کسی تجاوز کردن. هتک ناموس کسی را قصدکردن: ملکی بود نام او عملوق و ستمکار بود بر زنان و دختران رعیت دست درازی کردی. (مجمل التواریخ والقصص). لشکر شاه بر آن زنان دست درازی کردند که سالها بود از خان و مان آواره بودند. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی). در شهر مصر پادشاهی بود ظالم و کافر بود و همه روز و شب دست درازی کردی بر دختران مردمان. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی)
تطاول. ظلم و ستم کردن. تعدی کردن. به ستم کاری کردن. تجاوز کردن: تا کی و کی دست درازی کنم با سر خود بین که چه بازی کنم. نظامی. گربه نه ای دست درازی مکن با دله ای دو دله بازی مکن. نظامی. مفسدان دست برآورده بودند و برخصوص عرب دست درازی بیشتر میکردند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 66). دست درازیها میکرد و کیکاوس خواست تا او را مالش دهد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 42 و حاشیه). این اسماعیلیان در اعمال اصفهان دست درازی میکرده اند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 165). از جانب روم همچنین دست درازیها کرده بودند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 85). وقتی که شاپور بخراسان بود بی ادبیها و دست درازیها کرد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 61) ، به زنی دست یازیدن. به عرض و ناموس کسی تجاوز کردن. هتک ناموس کسی را قصدکردن: ملکی بود نام او عملوق و ستمکار بود بر زنان و دختران رعیت دست درازی کردی. (مجمل التواریخ والقصص). لشکر شاه بر آن زنان دست درازی کردند که سالها بود از خان و مان آواره بودند. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی). در شهر مصر پادشاهی بود ظالم و کافر بود و همه روز و شب دست درازی کردی بر دختران مردمان. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی)
عمل دستگرای، گرایندگی دست، حالت و چگونگی دست گرای. گرائیدگی دست. تجربت: هرکه.. خواهد که دیگران را اگرچه از وی قویتر باشند دست گرائی کند هرآینه قوت او راهبر فضیحت و دلیل هلاک شود. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 204). و رجوع به دست گرای شود
عمل دستگرای، گرایندگی دست، حالت و چگونگی دست گرای. گرائیدگی دست. تجربت: هرکه.. خواهد که دیگران را اگرچه از وی قویتر باشند دست گرائی کند هرآینه قوت او راهبر فضیحت و دلیل هلاک شود. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 204). و رجوع به دست گرای شود
دست درازی کردن. تعدی کردن: حاکمی متصدی شغل و عمل آنجا شده دست درازی می نماید به اخذ جرایم. (ترجمه محاسن اصفهان ص 50). هرهره، ستم و دست درازی نمودن. (منتهی الارب)
دست درازی کردن. تعدی کردن: حاکمی متصدی شغل و عمل آنجا شده دست درازی می نماید به اخذ جرایم. (ترجمه محاسن اصفهان ص 50). هرهره، ستم و دست درازی نمودن. (منتهی الارب)
عمل دست یازیدن. دست درازی. رجوع به دست یازیدن شود. - دست یازی کردن، دست درازی کردن: برآن مه ترکتازی کرد نتوان که بر مه دست یازی کرد نتوان. نظامی کس از بیم شه ترکتازی نکرد بدان لعبتان دست یازی نکرد. نظامی. چو دستی که بر ما درازی کنی به تاج کیان دست یازی کنی. نظامی. چو نام توام جان نوازی کند به من دیو کی دست یازی کند. نظامی. بر رهش عشق ترکتازی کرد فتنه با عقل دست یازی کرد. نظامی. ، حرص. طمع. و رجوع به یازی در ردیف خود شود
عمل دست یازیدن. دست درازی. رجوع به دست یازیدن شود. - دست یازی کردن، دست درازی کردن: برآن مه ترکتازی کرد نتوان که بر مه دست یازی کرد نتوان. نظامی کس از بیم شه ترکتازی نکرد بدان لعبتان دست یازی نکرد. نظامی. چو دستی که بر ما درازی کنی به تاج کیان دست یازی کنی. نظامی. چو نام توام جان نوازی کند به من دیو کی دست یازی کند. نظامی. بر رهش عشق ترکتازی کرد فتنه با عقل دست یازی کرد. نظامی. ، حرص. طمع. و رجوع به یازی در ردیف خود شود
دست آرمی. دستارمی. حق ریشه. حق اعیانی در زمین زراعی. نوعی تملک است در نواحی شمال ایران (مازندران و غیره) بدین سان که کسی زمین را از دیگری میگیرد و در آن باغ یا آبادی دیگر احداث می کند و حق الارض به مالک اصلی میپردازد. رجوع به دستارمی شود
دست آرمی. دستارمی. حق ریشه. حق اعیانی در زمین زراعی. نوعی تملک است در نواحی شمال ایران (مازندران و غیره) بدین سان که کسی زمین را از دیگری میگیرد و در آن باغ یا آبادی دیگر احداث می کند و حق الارض به مالک اصلی میپردازد. رجوع به دستارمی شود
درازدست. آنکه دستهای وی دراز باشد. (ناظم الاطباء). دارای ساعد و بازوی دراز. طویل الید، مرادف دست بالا و غالب و مسلط. (از آنندراج). زبردست. (از ناظم الاطباء) ، درازدست و ظالم. (ناظم الاطباء). ستمگر
درازدست. آنکه دستهای وی دراز باشد. (ناظم الاطباء). دارای ساعد و بازوی دراز. طویل الید، مرادف دست بالا و غالب و مسلط. (از آنندراج). زبردست. (از ناظم الاطباء) ، درازدست و ظالم. (ناظم الاطباء). ستمگر